عاشقانه

دیر زمانی است که از رفتنت گذشته و چه سخت است انتظار ی که به پایان نخواهد رسید

انتظاری که امید در آن نیست

انتظاری که درکش مبهم است امیدی نیست و باز هم شاید امیدی هست

اگر نبود تحمل ندیدنت سخت تر از این بود که هست

دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ است

برای دیدنت

دلم تنگ است

عشقم

کاش...

 

دیگر نمی توانم نه دیگر توان نوشتن ندارم اثری که از دل به دستانم رسیده نیرویم را می گیرد

 

در عجبم از صبری که خدایمان می دهد فکر می کردم بدون تو نابودم ولی باز هستم و خواهم بود

کاش آرامشت را بر هم نزنم که من صبرم به خاطر آرامش توست

ناله هایم را بی پاسخ نگذار

با من سخن بگو

دوستت دارم تا همیشه

 

 

 

نوشته شده در 26 / 7 / 1389برچسب:,ساعت 7:43 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب میراندند.

زن جوان :یواش تر برو،من می ترسم

مرد جوان:نه،اینجوری خیلی بهتره

زن:خواهش می کنم،من خیلی می ترسم

مرد: خوب ،اما اول باید بگی که دوستم داری

زن: دوست دارم،حالا میشه یواش تر برونی

مرد:منو محکم بگیر

زن:خب حالا میشه یواش تر بری

مرد جوان:باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو بر برداری

 و سر خودت باری،آخه نمیتونم راحت برونم،

اذیتم میکنه

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شد ه بود.

برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید.

در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد.

یکی از دو سر نشین زنده ماند ود یگری درگذشت.

مر جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود.پس بدون اینکه

 زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت

 

و خواست تا برای آخرین باردوستت ارم را از زبان او بشنود

و خودش رفت تا او زنده بماند.

دمی می آید و بازدمی میرود.اما زندگی غیر از این است

 و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آمی را می برد

 

 

 

نوشته شده در 26 / 7 / 1389برچسب:,ساعت 7:45 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |


Power By: LoxBlog.Com