عاشقانه
حرفهای ما,هنوز ناتمام تا نگاه میکنی وقت رفتن است باز هم بدون حکایت,همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر میشود آ ای دریغ و درد ناگهان چقدر زود دیر میشود
سال ها می گذرد. لیک از یار سفر کرده ی من خبری هرگز نیست. می گذرد از جلوی چشمانم خاطرات سبزش. از غم دوری او به کجا باید رفت؟ نه چراغی,نه گناهی که بگوید از عشق که بنالد ز غم هجر وسفر زیر این سقف حیات می زنم فریادی تا که در دلتنگی من زیار خوبم کرده باشم یادی
یه اتاق تاریک,یه سکوت بهت آلود ,یه آرامش مسموم یه آهنگ ملایم,یه جمله ی عمیق وسط آهنگ,بی تو من در همه ی شهر غریبم,با یک قطره اشک که رو گونه هام لغزید و بهم فهموند که چقدر دلم برای داشتنت تنگ شده,امشب دستام بهونه ی دستاتو داره و چشام حسرت یه نگاه توی اون چهره ی معصوم,یه بغض غریب تو گلوم لونه کرده و یه احساس غریب تر داره تبر به ریشه ی بودنم میزنه,دلم برای روزای آفتابی گذشته بی تابی می کنه وپاهام بدجوری دلتنگ پا گذاشتن روی جاده ی بارون زده ی خیالته,چقدر سخته آرزوی کسی رو داشتن که آرزو تو نداره,چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ دیگریه خواستم رو یادت خط بکشم,خواستم دیگه دلتنگت نباشم از جام بلند شدم,چراغای اتاق رو روشن کردم,سکوت رو شکستم,آهنگو قطع کردم و اشکامو پاک اما قطره ی اشک بعدی هم رو گونه هام سر خورد تا بهم بفهمونه که هنوزم دلتنگم,هنوزم دلتنگم
میشود یکبار دیگر باتو بودن؟ در میان غصه ها شادی نمودن؟ میشود از این پریشانی گذشت؟ در کنار شادمانی ها نشست؟ میشود اما نمیدانم چرا روزگار ماست بی مهر و وفا جای تو غمها نشسته پیش ما تا نباشد روشنی بر کام ها میتوان خندید بر دنیای خود؟ یا بر این تاریکی شبهای خود؟ میشود در یک بهار بیقرار؟ خار و خس آزاد گردد در بهار؟ میشود اما ندیدم من بهار تا بروید این گل خشکیده خار میتوان با خنده غمها را ربود؟ یا درون قصه پنهانش نمود؟ می شود چون طفل بازیگوش بود؟ در خیال کودکی مدهوش بود؟ میتوان اما جوانی چون رسد خاطرات کودکی پایان رسد می شود این اشک سینه سوز من؟ مرحمی باشد برای عشق من؟ میشود اما تو باشی پیش من گر نباشی کس نباشد یار من
Power By:
LoxBlog.Com |