عاشقانه
دلما سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت ولی هیچکس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است؟ یکی گفت چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و دلم ماند بی مشتری و من تازه آنوقت گفتم خدایا تو قلب مرا می خری؟ و فردای آنروز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست ومن روی آن در نوشتم
ببخشید دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را ندارم
بنویس نامه نویس حرفای خوب خوب بنویس بنویس وقتی تو نیستی دیگه انگار چیزی نیست اگه خندش میگیره گریه مو از سر بنویس بنویس نامه نویس بنویس خواستنم از جنس گله ابریشمه بنویس پاکی من ،پاکی نور و شبنمه همه دوست داشتنمو نقطه به نقطه بنویس بنویس قصه زیاده ،ولی کاغذم کمه بنویس نامه نویس بنویس خواستن من شمردنی نیست، بنویس بنویس خسته شدم اونقده خسته که نگو همه دلتنگی من که گفتنی نیست ،بنویس ننویس نه ننویس هر چی که گفتم ننویس ننویس نه ننویس هر چی دلت خواست بنویس ننویس چون که براش نامه ها تکراری شده چیزی از من ننویس ،فقط براش راست بنویس نامه نویس ،راست بنویس،نامه نویس
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری رد می شی بر میگرده و نگات میکنه بدون براش مهمی
اگه یکی رو دیدی که وقتی داری می افتی بر میگرده و با عجله می یاد سمت تو بدون براش عزیزی اگه یکی رو دیدی که وقتی داری میخندی بر میگرده و نگات میکنه بدون واسش قشنگی اگه یکی رو دیدی که وقتی داری گریه میکنی بر میگرده و میاد باهات اشک میریزه بدون دوست داره اگه یکی رو دیدی که وقتی داری با یه نفر دیگه حرف میزنی ترکت میکنه بدون عاشقته اگه یکی رو دیدی که وقتی داری ترکش میکنی فقط سکوت میکنه بدون دیوونته اگه یکی رو دیدی که از نبودنت داغون شده بدون که براش همه چی بودی اگه یکی رو دیدی که یه روز از بی تو بودن می ناله بدون که بدون تومی میره اگه یکی رو دیدی که بعد رفتنت لباس سفید پوشیده بدون که بدون تو مرده اگه یه روز دیدیش که یه گوشه افتاده و یه پارچه سفید روش کشیدن بدون واسه خاطر تو مرده هيچگاه نگذار در کوهپايه هاي عشق کسي دستت را بگيرد کهدر ارتفاعات احساس میکنی آنرا رها خواهد کرد
و اون فرشته اي که وقتي در فصل بهار قدم ميزني برگ درختان انتظار پاييز را ميکشند تا به جاي پاهايت بوسه بزنند اگه سلطنت بلد نباشم سلطنت نميکنمٍ اگه زندگي بلد نباشم زندگي نميکم اما اگه دوست داشتن رو بلد نباشم به خاطره تو ياد ميگيرم طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته ... شعر مي گويم به يادت در قفس غمگينو خسته ... من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي ... ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي مستي هرگز براي عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه اي مي رسي که ماه را بر لبانت مي نشاند به چشمي اعتماد کن که به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد ، به دلي دل بسپار که جاي خالي برايت داشته باشد و دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است
مشکلات خود را با مداد بنویس و پاک کن را در اختیار خدا بگذار ضربات کوچک درختان عظیم را از پا در می آورد می خواهم بدون اسارت دوستت بدارم با آزادی کنارت باشم بدون اصرار تو را بخواهم با احساس گناه ترکت نکنم, با سرزنش از تو انتقاد نکنم و با تحقیر به تو کمک نکنم و اگر تو نیز با من چنین باشی,یکدیگر را غنی خواهیم کرد
کوچک که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست سکوتی را که یک نفر بفهمد بهتر از هزار فریادی است که هیچ کس نفهمد سکوتی که سرشار از ناگفته هاست ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد دنیا را ببین… بچه بودیم از آسمان باران می آمد بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید !
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم بزرگ که شدیم حتی ۱۰۰ تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم… هیچ کس نمی فهمد بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره بچه که بودیم بچه بودیم بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم
Power By:
LoxBlog.Com |