عاشقانه

شبي تاريک و پر از سکوت در اتاقم تنهاتر از هميشه...

نااميد از فردايي روشن...

بازم نقش چشمات در خيالم...

تنها جايي که با همه بي قراريهام احساس آرامش ميکنم...

خاطرات با تو بودن در حال رفت وآمد در ذهنم هستن...

هنوز چشم به راهتم ديونه...

 آخه چرا اين نفسام تلخه واسم؟

اي کاش زودتر از موعود مقررم فرشته مرگ مرا به کام خويش مي گرفت

و اين روح خسته را به آسمونا ميبرد

 

نوشته شده در 19 / 5 / 1389برچسب:,ساعت 9:15 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

به کودکی گفتند:عشق چیست؟گفت:بازی.

 

به نوجوانی گفتند:عشق چیست؟گفت:رفیق بازی.

 

به جوانی گفتند:عشق چیست؟گفت:پول و ثروت.

 

به پیرمردی گفتند:عشق چیست؟گفت:عمر.

 

به عاشقی گفتند:عشق چیست؟چیزی نگفت

 

آهی کشید و سخت گریست

 

نوشته شده در 19 / 5 / 1389برچسب:,ساعت 9:15 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

 

نوشته شده در 19 / 5 / 1389برچسب:,ساعت 9:14 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

 

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند،

 

ولی قلبش سیاه میشود.

 

 دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است

 

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

 

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن

و

 چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

 

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک

 

تر میشوم . این زندگی من است

 

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی

 

خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.

 

وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

 

عشق عبارت است از همه چیز را برای یک هدف دادن و به پاداشش هیچ چیز نخواستن ،

 

این انتخاب بزرگی است ، چه انتخابی!

 

دکتر علی شریعتی

 

نوشته شده در 19 / 5 / 1389برچسب:,ساعت 9:0 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

 

يک بار دختري حين صحبت با پسري که عاشقش بود ازش پرسيد

 

چرا دوستم داري ؟ واسه چي عاشقمي؟پسر گفت :دليلشو نميدونم

 

...اما واقعا دوستت دارم دختر:تو هيچ دليلي رو نميتوني عنوان کني

 

پس چطور دوستم داري؟چطور ميتوني بگي عاشقمي؟

 

من جدا دليلشو نميدونم اما ميتونم بهت ثابت کنم .دختر:ثابت کني!نه من

 

دليلتو ميخام .پسر:باشه ...باشه...ميگم...چون تو خوشگلي"صدات گرم و

 

خواستنيه "هميشه بهم اهميت ميدي"دوست داشتني هستي"به خاطر

 لبخندت .دختر از جواب اون خيلي راضي و قانع شد .متاسفانه چند روز بعد

اون دختر تصادف وحشتناکي کردو به حالت کما رفت

پسرنامه اي کنارش گذاشت با اين مضمون :عزيزم گفتم،بخاطر صداي گرمت

عاشقتم اما حالا که نميتوني حرف بزني،ميتوني؟

نه!پس من ديگه نميتونم عاشقت بمونم گفتم بخاطر اهميت دادن ها و

مراقبت کردن هات دوستت دارم اما حالا که نميتوني برام اونجوري باشي

پس منم نميتونم دوست داشته باشم. گفتم واسه لبخندات،براي حرکاتت

 عاشقتم اما حالا نه ميتوني بخندي نه حرکت کني پس منم نميتونم

عاشقت باشم اگه عشق هميشه يه دليل ميخوادمثل همين الان پس ديگه

براي من دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دليل ميخواد؟!

نه!معلومه که نه!

پس من هنوز هم عاشقتم!

عشق واقعي هيچوقت نمي ميره

اين هوس است که کمتر و کمتر ميشه و از بين ميره

 

عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم

 

ولي عشق کامل و پخته ميگه :بهت نياز دارم چون دوستت دارم

 

سرنوشت تعيين ميکنه که چه شخصي تو زندگيت واردبشه

 

 

  اما قلب حکم ميکنه که چه شخصي در قلبت بمونه

 

نوشته شده در 19 / 5 / 1389برچسب:,ساعت 9:14 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |


Power By: LoxBlog.Com