عاشقانه

 

نوشته شده در 16 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 8:26 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

 

عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،


بلکه نداشتن کسي است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند و تو از او رسم محبت بياموزي


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،


بلکه گذاشتن سدي در برابر رودي است که از چشمانت جاري است


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،


بلکه پنهان کردن قلبي است که به اسفناک ترين حالت شکسته شده


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،


بلکه نداشتن شانه هاي محکمي است که بتواني به آن ها تکيه کني و از غم زندگي برايش اشک بريزي


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،


بلکه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است که مجبوري آخرش را با جدائي به سرانجام رساني


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،


بلکه نداشتن يک همراه واقعي است که در سخت ترين شرايط همدم تو باشد


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،


بلکه به دست فراموشي سپردن قشنگ ترين احساس زندگي است


عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،


بلکه يخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است

 

نوشته شده در 16 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 8:19 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

 

نوشته شده در 16 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 8:16 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه و تو که دستهایت

سایه بانی بود بر بی کسی های من...

تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در میابی

تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری

و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی

افسوس رفتی...ساده،ساده مثل دلتنگی های من و حتی

ساده مثل سادگی هایم

من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن ر

کاش کمی از آنچه که در باورم بودی،در باورت خانه داشتم

کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود

کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد...

رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم

که قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به

تو دل بستم؟

و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی؟

که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی؟

ترانه هایی که گرچه در نبود تو نوشته شد

اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی!

گناهت را می بخشم!می بخشمت که از من دل بریدی

و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید!

ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و

بغضی که از هر چه بود از شادی نبود!

بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد

و تو حتی به این اشک ها اعتنا نکردی!

اعتنا نکردی به حرمت ترانه هایی که تنها سهم من از چشمانت بود

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد

به حرمت قدم هایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم

به حرمت بوسه هایمان!نه

تو حتی به التماس هایم هم اعتماد نکردی!

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام

که ساده فریبم داد!

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویاها

دلگیرم

خدانگهدار...خدانگهدار

نوشته شده در 14 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 6:31 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

تپه های شنی ساحل در شب, پنهان

شبح تیره فانوس فرو مرده بندر,

لرزان,قایقی,بیم زده,قافلگیر

زیر امواج ستیزنده دریا,

گردان,هوس طغیان داشت

و دهان های فریادش از کف پر بود!

می جهید از سر هر چیز که پا می افشرد

و تنش های عظیمش را باد

با درختان هراسان می گفت

خشم ویرانگر موج,در فضا می چرخید

و هجومش را- آشوب کنان- می پاشید

بر تن خاطره های شنپوش

بی امان می کوبید,و فرا می آمد

و نگاه تو در آن هنگامه

با ملامت هایش

که سکونم را چونان مردن می پنداشت

بودنم را همچون نابودن می انگاشت

ورزشی تند به پا خاست و در تاریکی

جامه هایم را در هم پیچید

و به سویی گم برد.

نوشته شده در 14 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 6:28 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

گفتم بهت که: دنیا،دنیای نامردیه

گفتم:بمون برا من،که عشقا قلابیه

گفتم که:قلب پاکت،حیفه برام بسوزه

گفتی که:این قلب من،یه عمره که می سوزه

گفتم:دلت یه دنیاست،دنیای مهربونی!

گفتی که:عاشقم،اینو خودت می دونی

گفتم:اسیر عشقی،عشقی که بی جوابه

گفتی:تو هم اسیر باش،باور بکن ثوابه

گفتم:بدون برا من،عشق معنی ای نداره

گفتی،تو عشق من باش،انگار دیگه بهاره

گفتم که:طعم عشقو،از بد کسی کشیدی!

گفتی:در اشتباهی،تو عاشقی ندیدی

گفتم:برو که عشقت،لایق من نمی شه

گفتی که:تنها تویی،برای من همیشه

گفتم:بدون که این قدر،من ارزشی ندارم

گفتی که:این ارزشو،بالا سرم می ذارم

گفتم که:ای جوونک،تو خیلی خیلی مستی!

گفتی :تویی عشق من،که جام من تو هستی

گفتم:که حرف های تو،وجودمو سوزونده

گفتی که:دیگه اشکی،برای من نمونده

گفتم:بگیر دستامو که خیلی من اسیرم

گفتی که:ای عشق من،بذار برات بمیرم

یادت باشه عشق من،که خیلی زود تو رفتی

این رو بدون که ای عشق،تو لایق بهشتی!

نوشته شده در 14 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 6:27 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |

 

نوشته شده در 10 / 4 / 1389برچسب:,ساعت 8:4 بعد از ظهر توسط جواد حمیدی| |


Power By: LoxBlog.Com