عاشقانه
تپه های شنی ساحل در شب, پنهان شبح تیره فانوس فرو مرده بندر, لرزان,قایقی,بیم زده,قافلگیر زیر امواج ستیزنده دریا, گردان,هوس طغیان داشت و دهان های فریادش از کف پر بود! می جهید از سر هر چیز که پا می افشرد و تنش های عظیمش را باد با درختان هراسان می گفت خشم ویرانگر موج,در فضا می چرخید و هجومش را- آشوب کنان- می پاشید بر تن خاطره های شنپوش بی امان می کوبید,و فرا می آمد و نگاه تو در آن هنگامه با ملامت هایش که سکونم را چونان مردن می پنداشت بودنم را همچون نابودن می انگاشت ورزشی تند به پا خاست و در تاریکی جامه هایم را در هم پیچید و به سویی گم برد.
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |