عاشقانه
سایه بانی بود بر بی کسی های من... تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در میابی تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی افسوس رفتی...ساده،ساده مثل دلتنگی های من و حتی ساده مثل سادگی هایم من ماندم و یک عمر خاطره و حتی باور نکردم این بریدن ر کاش کمی از آنچه که در باورم بودی،در باورت خانه داشتم کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد... رفتی و گریه هایم را ندیدی و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل بستم؟ و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی؟ که چرا تو از راه رسیدی و بانوی تک تک این ترانه ها شدی؟ ترانه هایی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی! گناهت را می بخشم!می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید! ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هر چه بود از شادی نبود! بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشک ها اعتنا نکردی! اعتنا نکردی به حرمت ترانه هایی که تنها سهم من از چشمانت بود به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد به حرمت قدم هایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم به حرمت بوسه هایمان!نه تو حتی به التماس هایم هم اعتماد نکردی! قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد! قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویاها دلگیرم خدانگهدار...خدانگهدار
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |